سنا سادات و اولین پاییز زندگی
یه بار رفتیم خونه عزیز تعجب کردم چون باغچه شون فرق کرده بود و پر از برگهای قشنگ بود تصمیم گرفتم با این برگهای گردو عکس بگیرم...... ولی چند ثانیه که گذشت یه دفعه احساس ترس و نگرانی کردم اخه برام عجیب بود و اینم عکس العملم ...
نویسنده :
بابای سنا
23:33
سنا سادات بچه مرشد می شود
وقتی برای اولین بار این تشک خوشکل را دیدم خیلی ازش خوشم اومد و تا مدتی تماشاش میکردم و لبخند میزدم و باهاش حرف میزدم تصمیم گرفتم لباس بچه مرشدم را بپوشم و باهاش عکس بگیرم .مرسی مامان پوران از اینکه همه اینا را برام دوختی ...
نویسنده :
بابای سنا
23:46
سنا سادات و دوستای جدید
پنجشنبه شب مهمون داشتیم. فامیلای مامانی اومده بودن خونمون. اون شب دو تا دوست جدید پیدا کردم؛ ریحانه و امیرحسین. هر کدومشون حدودا یه ماه از من کوچیکترن. اون شب چون من خیلی خوشکل و ناز شده بودم اصرار داشتن با من عکس بگیرن. من هم به زور و اکراه چند تا عکس باهاشون گرفتم. من که دیگه خسته شده بودم یه نیشگون از امیرحسین گرفتم که زودتر دست از سرم بردارن!!! این هم عکس العمل امیرحسین: ...
نویسنده :
بابای سنا
11:03
سنا سادات -1 آذر
امروز لباس جدیدی پوشیدم برای رفتن به مهمونی ولی دوستش نداشتم برای اینکه یقه اش تنگ بود و گردنم را اذیت کرد برا همین مجبور شدم درش بیارم ...
نویسنده :
بابای سنا
21:57